
ماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم باغ همسایه چراغش روشن من چراغم خاموش ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه ی آب غوک ها می خوانند مرغ حق هم گاهی کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها و بیابان پیداست ...ماه بالای سر تنهایی است
No comments:
Post a Comment